loading...
امــیــن راغــب
فرشید بازدید : 250 یکشنبه 05 آذر 1391 نظرات (1)

 

سلام. حیفم اومد این مداحی رو تنهایی گوش بدم. برای شما هم می نویسمش:‌(ازتون خواهش میکنم وقت بذارید و بخونیدش)

خانوم سکینه می گه خیلی تشنگی بر ما مستولی شد. گفتم برم به عمه جون بگم شاید آبی ذخیره کرده باشه. یه ذره به من بده من آروم بشم. آخه امشب نظم خیمه ها عوض شد. خیمه ی اهل بیت رو میانه قرار دادن. وسطش یه میدون گاه کوچیک. دور خیمه ها هم اصحاب. بعضی ها با زن و بچه اومده بودن. می گه رفتم دیدم اون محوطه ی میان میدان. گفتم برم از عمه ام آب بگیرم. دیدم عمع جانم علی اصغر رو بغل کرده. داداشم داره گریه می کنه. هی می گه اصبر اصبر یابن اخی … اصبر… یابن اخی اَصبر اَصبر. عزیز برادرم صبر کن. داداشم از تشنگی داره می سوزه. گفتم عمه جان من اومدم از تو آب بگیرم. گفت می بینی که عمه جان چه حالی داریم. عمه ام فرمود: بذار در چادر اصحاب بریم شاید خانوماشون یه خورده آبی چیزی داشته باشن برای این بچه بگیریم. می گفت عمع میومد. من پشت سر عمه. ۲۰ تا بچه هم دنبال ما. یااباعبدالله. می گفت در هر خیمه که می رسید یه خانومی میومد بیرون.عمه می گفت: خواهر یه خورده آب نداری به این بچه بدی؟

می گه بریر این صحنه رو دید. ناراحت شد. نشست روی زمین. خودش رو زد. این عمامه شو روی زمین زد. شمشیرش رو کشید. گفت: آاااااااای دلیر مردان. تو خیمه اید؟! بچه های فاطمه تشنه اند. خاک بر سر ما کنن. یه عده رو سوا کرد گفت باید بریم آب بیاریم. مشک انداختند رو دوششون. حمله کردند طرف فرات. همه کنار رفتند. موکل فرات، سر دسته شون یه حمدانی بود. هم قبیله بریر بود. گفت خودت می خوای بخوری بخور. ولی بردن نه. گفت ما برای بچه ها می خوایم ببریم. بذار پر کنیم. مشک رو پر کردند. بقیه نتونستن مشک پر کنند. یه وقت لشکر حمله کرد. وقتی لشکر بریر رو با تقریبا ۱۰ مردی که با او بودن محاصره کرد، بریر گفت امونشون ندید. مشک رو گذاشتند وسط. ۱۰ نفر دور یک مشک. به هر قیمتی شده این مشک باید به خیمه برسه. حمله ی اول همه فرار کردند. بریر مشک رو گرفت. گفت شما از من حفاظت کنید، من مشک رو سالم نگه دارم. تیر خورد به کتف بریر. از کنار مشک خون جاری شد. بدن نمناک شد. شبه، تاریکه، نمی بینه. دست زد به بدنش گفت: آخ آب ریخت.

ببین چقدر دلش سوخت بریر. همه ناراحت شدند. همه دیگه موندند که چی کار کنن. بعد نگاه کرد دید هیچ جای مشک سوراخ نیست. گفت: مشک سالمه حرکت کنید. الحمدلله رب العالمین. مشک رو به هر قیمتی بود رسوندن. وقتی اومدن میان خیمه ها بچه ها دور بریر رو گرفتن. بریر اول به من آب بده. بچه است. دو سه سالشه. بگم دلت بسوزه؟! بریر می گه من دیدم نمی تونم. نمی دونم به کدوم اول آب بدم. گفتم خانوما بچه ها هر کاری خودتون می دونین. مشک رو گذاشتم وسط. میگه همه ریختن سر مشک. یکی بند مشک رو گرفت. یکی بدنش رو به مشک می مالید. می گفت یه موقع دیدم بند مشک باز شد آب رو زمین ریخت. یکی اومد گفت بریر آب ریخت.

این بار هم آب به علی اصغر نرسید. غوغا شد میان خیمه گاه. آقا ابی عبد الله اومد تو خیمه. دید علی اکبر طناب خیمه رو گرفته. سرش رو روی دستش گذاشته. داره گریه می کنه. اومد صورت پسرش رو بالا گرفت. گفت عزیزم، هروقت رسول خدا تشنه می شد توی جنگ ها، بابام امیرالمومنین می رفت با همه می جنگید، آب رو می آورد. یه بار هم صفین همه تشنه بودند من خودم رفتم آب آوردم. از فرات برای اصحاب و سپاه بابام آب آوردم. علی اکبرم تو نوه ی همون علی هستی. تو پسر منی. امیدم به توئه. برو برای بچه ها آب بیار. نوشتند علی اکبر دستش را رو چشمش گذاشت، فرمود: چشم.

چند نفر رو سوا کرد. حمله کرد. از خیمه گاه بیرون رفت. یکی از اصحاب می گه من دیدم دور سپاه امام رو محاصره کردند. مبادا کسی بیرون بره. تو بیاد. مات و مبهوت موندم علی اکبر چطور رفته بیرون که با کسی درگیر نشده؟ یکی دیگه از اصحاب گفت: ختم الله علی قلوبهم. آخه چشم حسین دنبالشه. حسین می خواد این پسر برگرده. وارد شریعه شدند. مشک ها رو پر کردند. تا محاصره کردند آقا علی اکبر امون نداد. وقتی گفت می خوام آب ببرم، گفتند نمیشه. فرمود پس حالا که این طوره شمشیر بکشید و امونشون ندید. جنگیدند. آب رو به خیمه ها امشب رسوندند. ولی تا صبح دوام پیدا نکرد. آقا فرمود همه بیایند، بردارند، بنوشند، وضو بگیرند، پاکیزه کنند خودشون رو. مناجات کنید، عبادت کنید. که در روایت هست مثل لانه زنبور دیدی چطور صدا می یاد؟ همون طوری صدای قرآن و مناجات بلنده. یه چیزایی داره میاد تو این دل من که اگر برات بگم دیوانه میشی. خانوم زینب میگه رفتم سمت صحابه ی آقا دیدم پیرمردی نشسته. گفت: خوب فردا چی کاره ایم؟ همه گفتن تو از همه بزرگتری. هر چی تو بگی. حبیب بن مظاهر گفت: یه وقت نکنه آبرومون فردا بره. تا ما زنده ایم احدی از بنی هاشم نباید تو میدون بره. فردا باید جواب حضرت زهرا رو بدیم ها. می گه خوشحال شدم. میگه بعد اومدم پشت خیمه ی جوانان بنی هاشم. دیدم که ابالفضل نشسته. میگه مثل شیری که آماده جنگ باشه. بعد حالا عباس میگه: فردا چه می کنید؟ هر چی تو بگی آقا. علمدار تویی. دیدم عباس هم می گه بار سنگین مرگ رو باید اهلش به دوش بکشند. این بار بار ماست. این آقایی که می بینین غریبه، برادر ما نیست ها. آقای ماست. امام ماست. مبادا بذارید اصحاب زودتر برن ها. ما باید اول بریم فدایی آقا بشیم. وای ابالفضل. همه آرام گرفتند. هلال بن نافع کسی است که آموخته ی مکتب امیر المومنینه. میگه دیدم آقا اومد بیرون. این سفارش تو گوش من بود از امیرالمومنین که هلال مواظب حسین باش. ترسیدم. شمشیرم رو داشتم سیقل می دادم. یهو دیدم آقا از خیمه اومد بیرون. گفتم بذار دنبالش برم نکنه یه جایی تنها داره میره محاصره کنند و تیری چیزی از تو تاریکی بیاد. میگه دنبال آقا رفتم. دیدم رفت طرف لشگر. خودم رو نزدیک تر کردم. آقا فرمود تویی هلال؟ گفتم آری آقا جون. بعد آقا فرمود من رو تنها نمی ذاری با خودم؟ گفتم نه آقا من می ترسم.

میگه دیدم حسین جلو رفت تو یه گودالی نشست. گفت همین جا فردا کار تمومه.

میگه آقا مناجات کرد و بلند شد رفت طرف خیمه. رفت تو خیمه خانوم حضرت زینب و او هم عرضه داشت: داداش خوش اومدی. براش متکایی گذاشت و او هم نشست. گفت داداش من یه سوالی ازت دارم. من که می دونم ت کار بیهوده نمی کنی. تو امام منی. اما از این اصحابت دلت قرص هست؟ هلال میگه من بدنم لرزید. اومدم گفتم حبیب چه نشستی؟ گفت چی شده؟ گفت حضرت زینب هنوز مطمئن نشده.

میگه حبیب همه رو صدا کرد گفت بیایبد … بیایید … اومدن پشت خیمه ی خانوم زینب: بی بی جان … شما فکر کردی ما آقامون رو رها می کنیم؟! ما اومدیم فدای شما بشیم. انقدر عرض ادب کردند و بر پایمردیشون اصرارکردند که آقا امام حسین فرمود: زینب پاشو ازشون قدردانی کن. آمد گفت: خدا خیرتون بده. آخه من داداشم خیلی غریبه. هیچکی امشب نخوابید.

شب است و گرد سرت تا به صبح می گردم

مرا به صبح غمت آشنا خدا نکند

به هر کجا که تو رفتی به همرهت بودم

سوار محمل بی تو مرا خدا نکند

امان ز غربت فردا گمان کنم دیگر

ببینمت به سر نیزه ها خدا نکند

 

برای این که غم رو دل زینب نشینه

دار و ندار خیمه یل ام البنینه

زینب می گه فدای قد و بالای عباس

لالایی رقیه صدای پای عباس

طفلی می گفت برای هر کسی خواب نداره

همه راحت بخوابید عمو عباس بیداره

رباب می گه برای طفلی که شیر نداره

صبح که بشه عمو جون می ره و آب میاره

 

اومد دید عباسش داره پاسداری می کنه. پلک می زنه این پسر. پسر ام البنین. تا صدای پا بلند شد، شمشیر رو کشید گفت کی هستی جلو میای؟ گفت داداش من خواهرتم. خجالت کشید. سرش رو پایین انداخت. شمشیر رو غلاف کرد. گفت خانوم شما مگه تو خیمه نمی مونی. فرمود نه دیگه از این شبا گیر نمی یاد.

زینب می گفت با عباس، بشین کنار خواهر

دیگه وقتی نمونده، جون به فدات برادر

حسین من یه حسرت داره به جون خواهر

دلم می خواد که فردا بهش بگی برادر

عباس می گه یه روزی وقتی که بچه بودم

یه حرفی مادرم گفت شد همه وجودم:

تو شب های غریبی مهتاب تو حسینه

تو نوکر حسینی، ارباب تو حسینه

زینب می گه برادر بشین کنار خواهر

می خوام برات بگم از مصیبت های مادر

یه روز که مادرم با حسن اومد تو خونه

دیدم که چادرش رو داداشم می تکونه

آتیش گرفته خونه، ما هممون گرفتار

امون از شعله ها و ضربه ی درب و دیوار

نبودی توی خونه، دست بابام رو بستن

پهلوی مادرم رو، اونا زدن شکستن

ندیدی شب که بابام مادرمو کفن کرد

برا وداع آخر، اشاره ای به من کرد

حسین می خواست که صورت روی تنش بذاره

دیدم که روی سینش، یک گل لاله داره

داداش از جا بلند شد، اما زبون گرفته:

خواهر نگو که دیگه چشمامو خون گرفته

فردا که دست به شمشیر می برمو می بینی

ببین که انتقام مادرمو می بینی

می خوام فدای باغ گل پژمرده باشم

رقیه و اسیری! مگه من مرده باشم

شب گذشت تا فجر دمید. صبح شد. یه وقت همه کربلا مست یک صدا شدند. یکی داره با صدای زیبا اذان می گه:

الله اکبر الله اکبر – خدا تو رو از بابا نگیره

الله اکبر الله اکبر – حسین. میگه دیدم نیمه شب دیدم یه پیراهنی رو داره پاره پاره می کنه. همن پیراهنی که مادرم دوخته. این چه کاریه می کنی داداش؟ گفت آخه فردا به این پیراهن من هم رحم نمی کنند و از تنم در میارندش.

 

به خیمه قحط آب است – همه دل ها کباب است – علی اصغر به دامان رباب است.

عطش بالا گرفته – دل سقا گرفته – که لب ها تشنه یک جرعه آب است.

 

اشک هاتون رو بیمه ی اباعبدالله کنید

 

منبع : از جنس خدا

 

 


 


فرشید بازدید : 238 جمعه 03 آذر 1391 نظرات (4)

اطلاعیه

 

با سلام خدمت تمامی دوستان هم دانشکده ای.

دیروز کلاس مدار داشتیم جاتون دیگ و قالبمه با آقای غائبی پناه!ایشون توی کلاس مسئله ای رو برای ما ترم اولی هاعنوان کردند مبنی بر "ثبت نام مقدماتی"(علامت تعجب)

جاتون خالی مام از تعجب شاغ درآوردیم این هوااا...

حالا بریم سر مزیت های این ثبت نام :

کسانی که این ثبت نام رو انجام بدند روز انتخاب واحد در اولویت هستند!

می پرسین چه جوری؟

الان بهتون میگم : اگه بر فرض محال خدایی نکرده خدااون روزو نیاره دانشجویی این ثبت نام رو انجام نده روز انتخاب واحد ممکنه حساب کاربریش مسدود بشه!اونموقع اس که میمونه چه خاکی تو سرش بریزه!خاک رس یا خاک های دیگه...و بچه هایی که این ثبت نام رو انجام دادن دارن راحت انتخاب واحد میکنن بدون هیچ دغدغه ای...وقتیم که حساب کاربریش باز بشه بیچاره انقده استرس داره که همینجوری چپندرقیچی انتخاب واحد میکنه و میره.

یا هم ممکنه اصلا جریمه بشه!(در اینجا منظور نویسنده جریمه ی نقدی است)

حالا هدف اصلا از این "ثبت نام مقدماتی"چی هس(علامت سوال+تعجب)

این نوع ثبت نام برای برنامه ریزیه بیشتر و اینکه مدیر گروه بدونه که چه کلاس هایی قابلیت تشکیل داره (25 نفر به بالا) و چه کلاس هایی باید حذف بشه؟(6 نفره یا 10 نفره و . . .)

خب وایسا ببینم دیگه چی بهتون بگم؟ آمــــــــــــمـــــــــم . . . آها یادم افتاد یادتون نره زمان "ثبت نام مقدماتی" ازروز سه شنبه 7 آذر 91 تا روزسه شنبه 28 آذر 91 به مدت سه هفته.

اینم لینک مؤسسه : "ثبت نام مقدماتی"

 

خوب ترسوندمتون نه؟فک کنم الان سکته رو زدین!

 


فرشید بازدید : 217 جمعه 26 آبان 1391 نظرات (4)

 

شروع ترم

http://www.irannaz.com

1 هفته بعد از شروع ترم

http://www.irannaz.com

2 هفته بعد از شروع ترم 

http://www.irannaz.com

قبل از میان ترم

http://www.irannaz.com

در طول امتحان میان ترم

http://www.irannaz.com

بعد از امتحان میان ترم

http://www.irannaz.com

قبل از امتحان 
پایان ترم

http://www.irannaz.com

اطلاع از برنامه پایان ترم

http://www.irannaz.com

7 روز قبل از پایان ترم

http://www.irannaz.com

6 روز قبل از پایان ترم

http://www.irannaz.com

5 روز قبل از پایان ترم

http://www.irannaz.com

4 روز قبل از پایان ترم

http://www.irannaz.com

2 روز قبل از پایان ترم

http://www.irannaz.com

1 روز قبل از پایان ترم

http://www.irannaz.com

شب قبل از امتحان

http://www.irannaz.com

1 ساعت قبل از امتحان

http://www.irannaz.com

در طول امتحان

http://www.irannaz.com

هنگام خروج از 
سالن امتحان

http://www.irannaz.com

منبع : ایران ناز
 
 
امین راغب
 
 

فرشید بازدید : 268 پنجشنبه 25 آبان 1391 نظرات (4)

 

خوش آمدید

 

به نام خدا

سلام عرض می کنم به تمامی دوستان و هم دانشکده ای های خودم.

امیدوارم حال همیگی خوب باشه.

من یک دانشجوی ترم یکی جدیدالورودی أم و این وبلاگ رو صرفا بخاطر بچه های گل دانشکده راه انداختم و دوس دارم بتونم شما رو هم اینجا جمع کنم.

انجمن وبلاگ به زودی با مطالب جدید به روز میشه.

دوستانی که علاقه دارند میتونن از این لینک برای ثبت نام اقدام کنند.

دیگه نمیدونم چی بگم...فقط از خدای بزرگ اینو میخوام که همتون خوب و خوش و سلامت باشید.

درمورد بیوگرافی من هم نپرسید چون دوس ندارم بعداً باعث سوء تفاهمی خدای نکرده بشه.

 

 



تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^ x╔╦╦╦═╦╗╔═╦═╦══╦═╗x x║║║║╩╣╚╣═╣║║║║║╩╣x x╚══╩═╩═╩═╩═╩╩╩╩═╝x ^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^*^ ,¤°`<-<-<->★<->->->`°¤, `*•._)(+)$(+)/(★)\(+)$(+)(_.•*´ .ه*`¯)x=~~((★))~~=x(¯`*ه. نـــــــــظر یــــــادتـــــــون نــــــــره .ه*`¯)x=~~((★))~~=x(¯`*ه. `*•._)(+)$(+)/(★)\(+)$(+)(_.•*´ ,¤°`<-<-<->★<->->->`°¤,
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    از مؤسسه ی آموزش عالی غیر انتفائی راغب اصفهانی چند درصد راضی هستید ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 68
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 16
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 70
  • بازدید کلی : 11,906